مهسا یه عروسک جدید خریده بود که هر وقت دکمهی روی شکمش رو فشار میداد میگفت: «مامان ... مامان من به به میخوام!»
بعد مهسا یه شیشه شیر اسباببازی بهش میداد .عروسکش شیرشو میخورد و با لبخند از مهسا تشکر میکرد.
مهسا چند روز با خوشحالی با عروسکش بازی میکرد و از خوش اخلاقی عروسکش لذت میبرد.. اما یواش یواش عروسک مهسا بداخلاق شد. یه روز صبح وقتی مهسا دکمهی عروسکشو زد عروسکش حرف نزد اخم کرد.
مهسا دوباره دکمشو زد باز عروسکش حرف نزد. بار سوم که مهسا میخواست دکمهی عروسکشو بزنه عروسکش جیغ زد!
مهسا میخواست شیشهی شیرشو بهش بده اما عروسک دلش نمیخواست بخوره. میخواست بهانه بگیره که اینو نمیخوام اونو دوست ندارم ...
مهسا خیلی ناراحت شده بود .عروسکشو بغل کرد و برد دکتر.
آقای دکتر از مهسا پرسید عروسکتون چی شده برای چی آوردینش دکتر؟
مهسا گفت خیلی بداخلاق شده میترسم مریض شده باشه!
دکتر، عروسک مهسا رو معاینه کرد و گفت فکر کنم مریضی بهانهگیری رو از کسی گرفته. شاید یه نفر تو خونهی شما خیلی بهانه میگیره و عروسک شما ازش یاد گرفته.
مهسا خجالت کشید و هیچی نگفت.
بعد دکتر گفت دوای درد عروسک شما اینه که دیگه کسی توی خونه غر نزنه. همه باید خوش اخلاق و مهربون باشن تا عروسکتون دوباره حالش خوب بشه و خوش اخلاقی و مهربونی دوباره بهش برگرده.
مهسا برگشت خونه و سعی کرد خودش عروسکشو درمان کنه. شب که نشست سر سفرهی شام عروسکش رو هم کنار خودش گذاشت تا عروسکش کارهای مهسا رو ببینه و یاد بگیره.
مامان یه بشقاب غذا برای مهسا کشید. مهسا از مامان تشکر کرد و همهی غذاشو خورد.
بعد با آب و صابون دست و صورتشو شست و توی جمع کردن سفره به مامان کمک کرد.
عروسک مهسا هیچی نمیگفت ولی داشت همهی کارهای خوب رو از مهسا یاد میگرفت. بعد از چند روز که دیگه مهسا توی خونه بداخلاقی و بهانهگیری نمیکرد ،عروسکش دوباره خوش اخلاق و مهربون شد. حالا دوباره میگفت : مامّان .... مامّان .... من به به میخوام.
مهسا با خوشحالی شیشهی شیرش رو بهش میداد .عروسکش همهی شیرشو میخورد و خیلی زیبا لبخند میزد و تو بغل مهسا آروم آروم به خواب میرفت.
تاریخ انتشار: 1394/11/17
شکیبا باشید...